وبسایت روشنگری

وبسایت روشنگری

سال اقتصادی مقاومتی اقدام و عمل

شروع می‌کنه از مزیت‌های فیسبوک و جذابیتش می‌گه. می‌گم «پسر خوب! اون زمان که ما اومدیم فیسبوک، اونجاها همه بیابون بود. هنوز جاده‌هاش آسفالت نشده بود. شما یادت نمیاد. هنوز طفل بودی اون موقع.». می‌گه «حالا چرا نیستی؟». می‌گم «آدم وارد فیسبوک که میشه انگار وایساده سر خیابون، هر کیو که رد میشه نگه می‌داره، تمام اطلاعات و اخبار زندگانیش رو میذاره کف دستش! می‌گه برو به سلامت!».

هنوز با کامپیوتر مشغوله. می‌گه «بیا اینو ببین!». وقتی می‌رم پشت سیستم، می‌بینم وب‌کم رو روشن کرده و داره با یه چهره (!) چت می‌کنه، از اونایی که یه عالمه مدادرنگی دارند! پروفایل خانومه رو نشونم میده و می‌گه «همین الان توی فیسبوک آشنا شدیم.». برای خانومه دست تکون می‌دم، یعنی «یوهو! من اومدم!!». به فرهود می‌گم «توی عکس پروفایلش چقدر مینیاتوری به نظر میاد! با وب‌کم تفاوت را احساس کنید! خدا بیامرزه پدر آقای فتوشاپ رو! هر کاری از دستش برمیاد برای این مردم انجام میده! اجرش با صاحب مجلس!».

فرهود داره تندتند تایپ می‌کنه. می‌گم «روسریش منو کشته! خب پس چرا عکس پروفایلش روسری نداره؟» فرهود می‌گه «الان ازش می‌پرسم». براش می‌نویسه «به قول شاعر، پیش من چادر رو بردار!». خانومه در حالی‌که داره از خنده ریسه می‌ره می‌نویسه «ئه؟ نمیشه که. آخه تو نامحرمی!». می‌زنم زیر خنده. جل‌الخالق! عجب ملت جُکی داریم! خودشو گذاشته سر کار یا ما رو؟!
فرهود می‌نویسه «حالا دیگه ما نامحرم شدیم؟!». خانومه می‌نویسه «اصلا قرار نبود اینجا غیر از فامیل و دوستام کسی رو Add کنم. اما وقتی شایان [دوست فرهود] رو Add کردم گفتم حالا تو هم باشی!». می‌گم «یاد اون موجودی افتادم که وقتی زیر پروفایلش آتیش روشن کردند، کم‌کم آب‌پز شد! ولی تا انداختندش توی وب‌کم یهو پرید بیرون!!». فرهود می‌گه «زیرنویس فارسی نداره حرفت؟». می‌گم «قورباغه‌ی طفلی رو می‌ندازند توی آب‌جوش، یهو می‌پره بیرون. اما وقتی می‌ذارندش توی ظرف آب و نمه‌نمه گرمش می‌کنند، اون‌قدر می‌مونه تا کاملا آب‌پز میشه. حالا مصدوم آماده‌ست. نوش جان!! این طفلی هم انگار داره کم‌کم آب‌پز میشه توی فیسبوک!».
گویا مهمونی تموم شده. باید بریم خونه‌مون. توی راه به این فکر می‌کنم که چقدر دلم برای دوستای دانشگاه و دبیرستانم تنگ شده، که اتفاقا همه‌شون به‌شدت فیسبوکی هستند.

توی کوچه‌مون که می‌رسیم، صدای دوستای برادرم رو می‌شنوم که دارند در مورد دوستای نِتی‌شون حرف می‌زنند. تا اسم فیسبوک رو میارند یادم میفته که هر کدوم‌شون چه چــــیزایی برای برادرم می‌فرستند و اتفاقا به ایمیل من میاد، چون پروفایلش با ایمیل من ساخته شده. به جای اونا من خجالت می‌کشم!!
این روزا دیگه شناسنامه زیاد کارایی نداره؛ اگه عضو فیسبوک نباشی، انگار اصلا جزو موجودات زنده به حساب نمیای! در همین راستا برادر منم یه پروفایل ساخت و مسئولیتش رو به من واگذار کرد!
توصیه می‌کنم هیچ‌وقت مدیریت پروفایل برادرت رو، در حالی‌که تمام بچه‌های محل و دوستاش که می‌شناسی، توی Add Listش هستند به عهده نگیر، چون از همه ناامید میشی! و من بعد از این ناامید شدن‌ها از اطرافیان و دوستانم بود که جیفه‌ی فیسبوک رو به اهلش بخشیدم و دست از محتویاتش شستم!

مشغول چک کردن ایمیلم هستم که یه خبر می‌بینم «ازدواج زوکربرگ!». خدا رو شکر! بالاخره بخت این بچه باز شد. بذار ببینم چی انتخاب کردی حالا… چی انتخاب کردی؟؟؟ حیف شما نبود؟ درسته خودت هم از لحاظ خوش‌تیپی به گرد پای ایرونی‌جماعت نمی‌رسی، ولی پول‌دار که بودی! شما یه سر به فیسبوکی‌های ایران می‌زدی، هم به فتوشاپ ایمان میاوردی، هم می‌فهمیدی «خانوم دکتر» یعنی چی!! البته هر چیزی لیاقت می‌خواد خب… اما حیف شدی پسر، می‌فهمی؟ حیف!
شما در مورد ما چی فکر کردی واقعا؟ نگفتی با جوی که ما رو درمی‌نورده چی‌کار می‌خوای بکنی؟ نکنه توقع داری ملت همیشه‌درصحنه‌ی ما از این قضیه به سادگی عبور کنند؟! یادت رفته وقتی استیو جابز مرد؟ ما اون‌قدر پیرهن عزای استیو خدابیامرز رو درنیاوردیم که خانواده‌ش برامون پیرهن سفید خریدند و اومدند بهمون سرسلامتی بدند. حالا بگذریم از تغییر اسم و عکس پروفایل مردم غیورمون، به اسم و عکس اون مرحوم! اینجور آدمایی هستیم ما. حالا شما فکر نکردی این موجی که آواتارها رو به عکس همسر شما تغییر می‌ده، چقدر از نظر زیبایی‌شناسی آسیب می‌زنه به پیکره‌ی فیسبوک؟! این دفعه که گذشت؛ ولی دفعه‌ی بعد یادت باشه قبل از هر اقدامی حتما مشورت کنی.

دارم همین‌جوری تأسف می‌خورم که دایی SMS می‌ده: «…این مشخصات خواستگار ملیحه‌ست. ببین چی می‌تونی ازش پیدا کنی؟» یه لحظه خودمو هم‌پای زحمت‌کشان پلیس+۱۰ می‌بینم و وظیفه‌ی سنگینی رو روی دوشم احساس می‌کنم! گواهی سوءپیشینه می‌خواید؟ خلافی ماشین؟ تعارف می‌کنید؟ به خدا اگه بذارم بدون شخم زدن کل فعالیت‌های اینترنتی طرف از این در برید بیرون! بعد از چند تا ازدواج فیسبوکی که شاهد بودم، یهو دلم به شور میفته…
نه دیگه. انگار قضیه جدیه. باید برم فیسبوک! بسم‌الله فی.لترشکن!… اوه اوه! این همه Notification رو کی میخواد چک کنه؟ من که اصلا! چند تا رو رندوم می‌بینم:
۱. به به… مبارکه. مهتاب با اون آقاهه که عمران می‌خوند ازدواج کرده. از کجا فهمیدم؟ عکساشون موجوده! از مدل لباس عروسش خوشم نمیاد!! ماه عسل هم جای گرمی رفتند! از دست و پای آفتاب‌سوخته‌شون فهمیدم! چه کاریه خب؟ می‌رفتید یه جای خوش‌آب‌وهوا! حالا خارج هم نبود، نبود. والا! راستی، مهتاب این مدلی نبودآ… باد فیسبوکی داره حیاها رو می‌بره یعنی؟!
۲. آخ جون! سارا زنده‌ست. برام پیام فرستاده. غروب بهش SMS دادم، جواب نداد. گفتم نکنه مُرده. تو رو خدا دوستای ما رو ببین! گوشیش رو نگاه نمی‌کنه، ولی فیسبوکش یکسره بازه. به قول IT‌چی‌ها «دائمُ‌الـآن‌ه» (همون دائمُ‌الـآنلاین یعنی!).
۳. یکی از آقایان هم‌کلاسی توی یکی از عکساش منو برچسب زده… پناه بر خدا! اینجا خانواده زندگی می‌کنه‌ها! چرا فکر کرده دیدن عکس لب ساحلش، با یه خُرده لباس، برای من جالبه؟! اصلا آدم وقتی لباس زیادی تنش نیست عکس می‌گیره مگه؟ «غیورمردِ وطن»ه داریم؟
۴. یه نفر درخواست دوستی داده. قبل از Confirm میرم توی پروفایلش ببینم چه جور موجودیه. با ۲۱ سال سن، تحصیلات دکتری؟! به برکت شبکه‌های اجتماعی کلی به تحصیل‌کرده‌هامون اضافه شده‌ها. ما قدر نمی‌دونیم!
۵. فرهود هم که سر شب خونه‌شون بودیم، پیام نوشته: «بابا پاستوریزه!». گویا خودم باید از این جمله عمق فاجعه‌ی خجالت‌آور حاکم بر پروفایلم رو درک کنم.
۶. …
تا صبح هم بشینم، Notificationها تموم نمیشن. اینکه کی برای کی کامنت گذاشته، کی با کی دوست شده، کی چه عکسی رو لایک زده و… اخبار خاله‌زنکی و به‌درنخوری هستند که انتشارش فقط در شأن اقدس خانومای تلویزیونیه! اما حالا این وظیفه‌ی خطیر رو زوکربرگ و دار و دسته‌ش به عهده گرفتند، که از همین‌جا بهشون «خدا قوت» میگم. رسالت عظیمی رو به دوش می‌کشند! از خیر این اخبار مهم می‌گذرم.

اسم آقاهه‌ی خواستگار رو سرچ می‌کنم. چند مورد پیدا میشند که با تطبیق اطلاعات واصله از دایی، می‌فهمم کدوم‌شون آقای مربوطه‌ست. ماشالا لیست دوستان! چه خانومای خوش‌تیپی! آفرین، آفرین… به به! چقدرم مهربونه با همه‌ی خانوما: «عزیزم»، «گلم»، «فدات بشم»، «خانوم قشنگم» و… راحت باش شما! نامحرم کیلو چنده؟ زندگی فست‌فودی، رفاقت فیسبوکی هم می‌طلبه! آقا «ما برای وصل کردن آمدیم»، اما این آدم فقط روبوسی نمی‌کنه توی نوشته‌هاش! ای بمیری زوکربرگ! حالا من جواب دایی رو چی بدم؟…
به خودم که میام ساعت ۲ نصفه شبه. خوب شد؟ خوب شد الکی‌الکی ساعات خوابم از دست رفت؟…
صبح که سیستم رو روشن می‌کنم می‌بینم از فیسبوک ایمیل اومده که «سارا برات پیام فرستاده». بهش SMS می‌زنم می‌گم «سلام. دیگه نه من، نه فیسبوک! امری بود؟!»…


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

نویسنده: مهدی آئین پرست ׀ تاریخ: پنج شنبه 29 تير 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

CopyRight| 2009 , saitroshangari.ir.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By:
NazTarin.Com